نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

نازنین زهرای ما

بازم اومدم

سلام مامانی خوبی؟؟ این مدت که نبودم اصلا عذرم موجه نبود. بابایی واسم گوشی خرید منم بی جنبه همش سرم توی گوشیم بود اما در عوض جبران میکنم عکسهایی که از اون موقع تاحالا نگذاشته بودم میگذارم: گردشهای تابستانه:  استهبان دایی داود هم پدر شد اسمتون توی شبکه هدهد پخش شد حالا دیگه مشهور شدید اوقات فراغت در کتابخانه : نقاشی زیبای تو: اولین روزمهد کودک اولین لباس فرم و و اینکه بدون قلبم همیشه برای تو و داداشی میتپه ...
17 آبان 1394

توبهترینی

امروز فرشته ی مهربون به خانم معلمت یه جایزه داده بود که بهت بدند. چون خانم معلمت میگه که از همه توی کلاس بهتری میگه چند جلسه هست که داره سوره ی قدر و یاد بچه های کلاس میده تو همون جلسه ی اول کامل یاد گرفتی اما بچه های دیگه هنوز نتونستند کامل یاد بگیرند. نمیدونی چه کیفی میده اینجور مواقع انگار دارم روی ابرها راه میرم. ازت ممنونم که بهترینی  
2 شهريور 1394

روزهای تولد

سلام گل نازم تولدت مبارک روز دختر مبارک توی این عکس نازنین زهرای ما دقیقا 4 ساله شد.1394/5/21 ساعت 50 : 14 واسه روز تولدت خیلی برنامه ها ریخته بودیم. رفتیم کلی بادکنک خریدیم و باد کردیم که کلیش ترکید فقط همین قدرش موند: قرار شد که مهمونی مخصوص من و تو و بابایی و داداشی باشه بعد بریم بچه های توی کوچه هم صدا کنیم بیاند برقصند و شادی کنند کلی هم کیک و سمبوسه بهشون بدیم. بابایی که ظهر رفت سر کار اون روز عصر هیچ بچه ای هم توی کوچه نبود گفتیم اشکال نداره خودمون حسابی بازی و شادی میکنیم. که دوستام زنگ زدند گفتند میایم خونتون من و تو هم خوشحال که بالاخره دو سه تا مهمون داریم. اما... ...
27 مرداد 1394

روزهای تولد

سلام عزیزترین سوغاتی خدا گل نازم یواش یواش به روزهای تولدت نزدیک میشیم داری یواش یواش بزرگ میشی ها. دختر گلم امسال بخاطر اینکه همه ( البته بجز دایی علی و دایی داود که اینجا زندگی نمیکنند) توی تولدت باشند تولدت و 15 مرداد جشن بگیریم البته نگران نباش روز اصلی تولدت هم واست برنامه ها داریم تولدت خیلی خاص بود مجبور بودیم بخاطر مامان جون که تازه عمل کرده و نمیتونست از پله های خونمون بره بالا توی پارک تولدت و بگیریم. آروم آروم دست میزدیم که بقیه خونواده ها که توی پارک بودند نفهمند هرچند که همه مشغول نگاه کردن به ما ها بودند. ما ها هم کلی خجالت کشیدیم و خندیدیم اینم عکسهای تولدت البته چون پارک خیلی تاریک بود بیشتر از ...
18 مرداد 1394

سلام

هرچی به روز تولد 4 سالگیت نزدیکتر میشیم پیشرفتت داره بهتر میشه. بالاخره تونستی سلام کنی به همه. همیشه فقط به پدربزرگ و مادر بزرگها و عمه ها و دایی ها سلام میکردی توی جمع ساکت بودی با هیشکی هم حرف نمیزدی. امروز بالاخره با تلاشهای بسیار تونستی با خجالت خودت مبارزه کنی و اجتماعی بشی. عزیزم دلم میخواد یک انسان اجتماعی موفق باشی و محکم . توی این راه هرکاری بتونم واست انجام میدم. دوستت دارم   ...
4 مرداد 1394

بالاخره حرف زدی

نازنین زهرای عزیزم. تو امروز بالاخره توی کلاس حرف زدی همیشه خانم معلمت ناراحت بود که سر کلاس حرف نمیزنی.  امروز وقتی اومدم سر کلاست خانم معلمت خیلی خوشحال بود. تو سوره های زیادی یاد گرفتی و خانم معلم هروقت ازت سوال میپرسید سوره هارو خیلی خوب جواب میدادی خانم معلمت هم از این نظر ازت راضی بود اما خودت تنهایی حرف نمیزدی.امروزمیگفت نازنین عالی بود امروز با بچه ها تکرار میکرد و حرف میزد. فکر کنم اونم به اندازه ی من خوشحال بود.  شاید این کار تو واسه مادر های دیگه عادی باشه اما واسه من که ناراحت سکوت تو سر کلاس بودم یک قدم رو به جلو هست و بابت این خدارو شکر میکنم. ...
29 تير 1394