خبرهای جدید در زندگی تو
سلام عشق پاکم ، میدونم خیلی دیر آپ کردم اگه بخوام دلیل هاشو دونه به دونه بگم واست خسته میشی پس کلی میگم. توی زندگی خانوادگی ما کلی اتفاق هایی جدید افتاده که قراره زندگیمون و کامل تغییر بدند. اول از همه بالاخره بعد از چهار سال از زندگی مشترک من و بابایی تصمیم گرفتیم عزممون و جذب کنیم و خونه بسازیم تا دیگه توی خونه خودمون زندگی کنیم نه تو خونه ی مادر جون که میدونم بخصوص توی این دو سالی که تو کوچولوی ناز اومدی دنیا سرو صدا ها و اذیت های تو اذیتشون میکنه هرچند که میدونم ته دلشون دوستت دارند. خلاصه که تمام طلاها و سرمایه های زندگیمون و گذاشتیم وسط و کلی وام گرفتیم و داریم خونه میسازیم ایشالله اگه خدا مثل همیشه هوامون و داشته باشه تا چند ماه دیگه ماهم صاحب خونه میشیم. دومین خبری که مثل یه شوک غیر منتظره بود توی زندگیمون این بود که یه دفعه میون این ماجرای خونه ساختن فهمیدیم که خدای مهربون قراره یه نینی دیگه بهمون اضافه کنه . قراره یه داداشی بهمن امسال گیرت بیاد اصلا توی این شرایط انتظار این اتفاق و نداشتم اما باز هم خدارو شکر میکنم بالاخره ما دو تا نینی میخواستیم حتما خدا صلاح میدونه نینی دوم توی این شرایط دنیا بیاد. خدا همیشه بهترین ها رو به من داده حتما این هم بهترین هست.این روزها انقدر سرمون شلوغه که بعضی وقتها واقعا هر سه تاییمون کلافه میشیم.اما اتفاق بد این میون این هست که بابا سعید یه سنگ 8 میلی توی کلیه سمت چپش داره. روزهای شیرین اما سختی و میگذرونیم. بابا سعید با وجود دردهای گاه و گدار کلیه ازصبح یا سر ساختمون و کارگرهاست و هزار تا فکر و دلهره واسه خونه ساختن داره یا سر کار هستش و مشغول حساب کتابه. شب ها اونقدر خسته هست که حتی حال غذا خوردن نداره. منم که بخاطر بارداریم یا کمردرد دارم یا سردرد یا تهوع یا دل درد. تو هم این روزها کاملا زبونت باز شده دلت میخواد همه چیزو کشف کنی بدویی و بپری و دائم ببریمت پارک و بازی اما وقتی خستگی من و بابا رو میبینی اعتراض میکنی و بهونه میگیری و گریه میکنی و با دلخوری میخوابی.
بعضی وقتها بجای لالایی واست شعر کمی با من مدارا کن و میخونم تو هم با تعجب نگاهم میکنی که چرا این روزها چرا شعر لالایی مامان فرق کرده. جوون که شدی میفهمی. این روزها خیلی خانوم شدی کتاب میخونی. رنگ آبی و زرد و میشناسی. شعر سلام میخونی :
سلام مامان ، سلام بابا
من اومدم
سلام کردن بلدم
امروز سلام میکنم
فردا کتاب میخونم
البته بیت آخرش و میخورری همیشه
این روزها هر سه تاییمون باید محکم تر باشیم راستی نه هر چهار تاییمون داداشی هم از الآن باید خیلی محکم باشه. بیا دعا کنیم هروقت دنیا میاد توی خونه خودمون باشیم. خدا صدای شما نینی هارو میشنوه. واسم دعا کن مامانی این روزها خیلی دلم میگیره و آرزو میکنم یه قلب پاک واسم دعا کنه که محکم باشم. خوب دیگه خیلی حرف نمیزنم چند روز دیگه تولدته عشقم. بقیه حرفهامو اون روز میگم.