نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

نازنین زهرای ما

خاطرت پنج ماه اخیر

1397/8/18 12:43
نویسنده : زهره
951 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل دخترم دوباره گوشی مامان قاطی کرد و با کلی زحمت تونستم چند تا عکس از خاطرات پنج ماه اخیر پیدا کنم تا ثبت کنم این روزهای قشنگ با تو بودن رو:

کلاس اول شما با خیر و خوشی تموم شد این هم کارنامه ی کلاس اول :

فصل تابستان گرم امسال بیشتر اوقاتش و با بچه های شیطون همسایه میگذروندی:

گاهی به بیرون میرفتیم و سعی می کردیم نهایت لذت و ببریم:

نمیدونم چرا دلت میخواد این همه از عروسکت عکس بگیری خیلی وقت ها میام و میبینم کلی عکس از عروسکت گرفتی . بین تموم عروسک هات عاشق این عروسکی که عروسک بچگی های من هم هست:

برای تابستان امسالت کلی برنامه ریخته بودم از قبل و با کلی فکر و مشورت چند تا از برنامه ها حذف و چند تا برنامه اضافه شد.امسال شما توی کلاس های نقاشی ، خوشنویسی ، والیبال و فلوت شرکت کردید که نقاشی رو همون ماه اول رها کردی و علاقه ای به ادامه نداشتی منم هیچ اصراری نکردم . خوش نویسی هم یک ماه و نیم بیشتر نرفتی و بعد خسته شدی و ادامه ندادی فقط موند کلاس والیبال و فلوت و البته یکی از کلاس های فوق العاده عالی ای که امسال رفتی کانون پرورش فکری کودکان بود که خیلی عاااالی بود با مربی های عالی ای مثل خانم جواد زاده و خانم جمالی عزیز و البته در بیشتر برنامه های کتابخانه ی شهر هم شرکت می کردیم و عضو فعال کتابخانه بودیم و هستیم.

اینم یه مسابقه نقاشی بود با موضوع کتابی که دارید میخونید و شما کتاب موش دم برده رو انتخاب کردی:

1397/5/1

بابایی با چند تا از اقوام رفته بودند بیرون و خدارو شکر کلی بهشون خوش گذشت. من و شما و داداشی رفتیم کتابخانه و طبق روال همیشه توی کلاس های مختلفش شرکت میکردیم که یک مرتبه مسئول کتابخونه گفت دارند از طرف صدا و سیما میاند فیلمبرداری. دروغ چرا کلی ذوق کردیمآرام

3 مرداد فیلم این مصاحبه از اخبار استان فارس پخش شد و ما مشهورشدیمعینکعینکعینک

 

97/5/18

به دنبال برنامه ریزی برای عزیزترین دخترمون بودیم که بخاطر اینکه تمام اعضای خانواده باشند تاریخ تولد افتاد هجدهم و خانواده ی عمه فاطمه ی مهربون(عمه ی بابا سعید) هم به تولد دعوت کردیم و عمه فاطمه بهمون پیشنهاد داد که توی حیاط خونشون تولد بگیریم ما هم که از خدامون بود البته با کلی تعارف و رودربایستی خجالتقبول کردیم. چون تو خیلی دلت میخواست عروس باشی منم گفتم حالا که یه حیاط بزرگ در اختیارمونه لباس عروس واقعی کرایه کنم و آرایش عروس واقعی بشی . از عمه زینب عزیز خواهش کردم که صورت و موهاتو درست کنه که کارش و فوق العاده انجام داد. این هم گوشه ای از عکس های تولد:

 

 

 

97/5/27

به دعوت خانم دانشور مربی موسیقی فوق العاده عالی و مهربونت رفتیم مدرسه ی طوبی که یک همایش سه روزه از کاردستی های کودکانه بود . اونجا هم از طرف صدا و سیما اومدند ازمون فیلم گرفتندزیبا

دوباره شما رو توی اخبار استان پخش کردند با محاسبه ای که شما خوشکل حرف میزدی و ما برای بار دوم خیلی معروف شدیمخندونکمنتظر

 

97/5/1

اولین روز مدرسه شروع شد و خدارو شکر هیچ شباهتی به کلاس اولت نداشت و تو بسیار با انرژی و نشاط بودی:

کنار ستایش جمالزاده نشستی و به نظر بسیار راضی بودی:

از خاطرات خوش ماه مهر این بود که از اداره ی آب به من زنگ زدند و گفتند که شما توی مسابقه ی با موضوع آب=زندگی توی مدرسه برنده شدی و اواسط مهر بود که خبر دادند خود رئیس اداره ی آب شهرستان قراره بیاد و بهت هدیه تقدیم کنه منم از اول صبح آماده بودم توی مدرسه تا این لحظه ی زیبا رو ثبت کنم:

البته هر کاری کردم نتونستم که  فیلم رو از گوشی به کامپیوتر ارسال کنم غمگین. مجبور شدم که برم توی پیج اینستاگرامم فیلم و بذارم بعد با کامپیوتر عکس بگیرم و بگذارم توی وبلاگ.

 

 

 

پسندها (3)

نظرات (1)