نازنینم ...
نازنین نازنینم ،
این روزها که میگذرد ، نگاهت که میکنم ، درذهنم تداعی روزهای کودکیم میشود آن زمان که آرزوی دخترکی را در زندگیم داشتم که همدمم باشد. سالها گذشت .دخترکانی در زندگیم آمدند و رفتند اما هرگاه خود را میدیدم تنها بودم ... تنها ی تنها. هر آنکه میخواست باشد زمانه او را ازمن میگرفت و هر آنکه زمانه در زندگیم می آورد نمیخواست که باشد... در پایان تمام این دوست داشتن ها تنها یک چیز سهم من بود... ( اشک حسرت).
نمیدانستم حکمت چیست تنها اشک میریختم و حسرت میخوردم. یک روز صدایم رسید به آسمانها و خدا هدیه ای زیبا برایم آورد. آرزویم به زیبا ترین صورت برآورده شد. و تو به دنیای من آمدی و شدی تمام زندگیم.
بهانه ی نفس کشیدنم ،
این روزها که میگذرد ، لبخندت، نگاهت ، کلامت و حتی بهانه هایت رویایی ترین روزهای زندگیم را تشکیل میدهد.
رویایی که حتی اگر خواب هم باشم نمیخواهم هرگز برخیزم.
عاشقانه با من باش ...