بدون عنوان
به نام خالق...
نمیدونم چجوری اولین مطلب و شروع کنم. همه ی وبلاگهایی که توی این سایت هست بچه هاشون دنیا اومده. اما راستش دختر کوچولوی من هنوز تو وجودمه. هنوز دنیارو ندیده. قراره یک ماه دیگه دنیا بیاد. برای من هست اما هنوز هیچ عکسی ازش ندارم که توی وبلاگ بذارم. این روزها تمام فکر و ذکرم تولد دخترمه. کی دنیا میاد؟ چه روزی؟ چه ساعتی؟ ترس و دلهره تمام وجودم و گرفته اما سعی میکنم محکم باشد. چون باید محکم باشم. با وجود تمام تمام استرسی که دارم خودم و آروم میکنم. حتی نمیدونم بعد از دنیا اومدنش زنده میمونم یا دیگه نیستم.
عاشقشم و میدونم این عشق با تمام عشق های دنیا فرق داره. دوران سختی و گذروندم. اتفاقایی که تمامش بدنم و میلرزوند. روزهای بستری توی بیمارستان. لحظه ای که بهم گفتند شاید برات بمونه و ازم خواستند با این وجود استرس نداشته باشم. یا این روزها که دکتر گفته باید مواظب باشی نارس دنیا نیاد وگرنه . . .
تقریبا 7 روز دیگه مونده که ماه سخت هشت ماهگی تموم بشه و وارد ماه نهم بشم. این روزها دائم نگاهم به ساعته . کی شب میشه؟ کی صبح میاد و دوباره شب میشه ؟ کی این ماه تیر که تمامش پر از دلهره و اضطراب بود تموم میشه؟
از لحاظ روحی با وجود اینکه خودم و سرگرم میکنم. خیلی داغونم. خیلی موقع ها الکی میزنم زیر گریه. تپش قلبم و احساس میکنم. بی حوصله ام ، اما بازم خوشحالم که همسری دارم که شرایطم و درک میکنه و ازم توقعی نداره. خدا بهترین همسر و به من داد امیدوارم فرزند سالم و صالحی هم بهم بده . دیگه هیچی غیر از سلامتیشون و از خدا نمیخوام.
تورو خدا واسم خیلی دعا کنید. خیلی محتاج یه قلب صاف و صادقم که بشینه و از ته دل برای بچم دعا کنه.
یا حق