خاطرات نگفته...
دختر عزیزتر از جونم سلام. خیلی از خاطراتت و نگفتم که اینبار بیشتر بخاطر شیطنت خودتون بود . چون شما و داداشی و پسر عمه طاها انقدر با کامپیوتر خرابکاری کردید که مادربرد کامپیوتر سوخت و من مدت طولانی از محیط وبلاگ دور بودم. اما خدا رو شکر با تلاش های بی وقفه دایی حسین یه مادربرد جدید نصب شد و اطلاعات کامپیوتر پاک نشد.
خاطراتم از این روزهایی که ننوشتم خیلی زیاده اما اگر بخوام بنویسم ممکنه شما و داداشی وقتی بیدار شدید اجازه ی تایپ کردن ندید پس مختصر و مفید گزارش میدم:
جشن عید 1396 در پیش دبستانی رسالت
شرکت در جشنواره قرآنی در شهرستان و آوردن رتبه ممتاز
پایان تحصیلات پیش دبستانی
جشن پایان تحصیلات
عکس های بعد از جشن
تولد 6 سالگی دختر خوشکلم
گردش و تفریح
و بالاخره ثبت نام در مدرسه پروین اعتصامی این جا یکی از کلاس ها هست که شما اولین بار واردش شدی البته در حال تعمیر بود. از خدا با تمام وجود میخوام که همیشه توی این کلاس ها شاد و خوشحال باشی و موفق.
پ.ن : دوستت دارم دخترم ...... تا آخرین نفسم.