نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

نازنین زهرای ما

خوش اومدید به وبلاگ من

به وبلاگ داداشم هم دوست داشـتید سر بزنید

                                                           www.urloveme.niniweblog.com

سورپرایز من

همین الآن الآن از مدرسه که اومدی گفتی که با کامپیوتر کار واجب داری لباسات و که عوض کردی نشستی پای کامپیوتر. بعد صدام کردی و گفتی بیام پیشت وقتی اومدم دیدم این و برای من طراحی کردی از خوشحالی جیغ زدم و محکم بغلت کردم. باور کن بهترین لحظه های زندگی من همین هاست.......... ممنونم دختر مهربونم ...
2 دی 1397

خاطرت پنج ماه اخیر

سلام گل دخترم دوباره گوشی مامان قاطی کرد و با کلی زحمت تونستم چند تا عکس از خاطرات پنج ماه اخیر پیدا کنم تا ثبت کنم این روزهای قشنگ با تو بودن رو: کلاس اول شما با خیر و خوشی تموم شد این هم کارنامه ی کلاس اول : فصل تابستان گرم امسال بیشتر اوقاتش و با بچه های شیطون همسایه میگذروندی: گاهی به بیرون میرفتیم و سعی می کردیم نهایت لذت و ببریم: نمیدونم چرا دلت میخواد این همه از عروسکت عکس بگیری خیلی وقت ها میام و میبینم کلی عکس از عروسکت گرفتی . بین تموم عروسک هات عاشق این عروسکی که عروسک بچگی های من هم هست: برای تابستان امسالت کلی برنامه ریخته بودم از قبل و با کلی فکر...
18 آبان 1397

روز معلم

سلام گل دخترقشنگم میخوام خاطره ی روز معلم و بگم میدونم دیره اما بهتر از اینه که نگم که دوباره مامان زهره ت یه فکری خورد به مغزش که یه نمایش نامه دیگه بنویسه و بده به معاون پرورشی مدرسه و با هماهنگی نازنین خانم با دوستاش فاطمه مقیمی و ستایش جمالزاده اجرا کنه. خلاصه ......................................... همین دیگه اجرا کردید محل اجرای نمایش سالن بزرگ امتحانات مدرسه بود پشت سرتون نور بود هرجور فیلم میگرفتم واضح نمیشد. شما در نقش آموزگار کلاس بودید و چه واضح و زیبا نمایش و مدیریت و اجرا کردی. نمیدونی چه حس خوبیه وقتی می بینم همه نشستند تا به حرف های دختر عزیز دردونم گوش بدند آخر نمایش سه تاییتون پشت ...
23 خرداد 1397

نمایش روز درخت کاری درمدرسه

دو سه روز قبل از روز درختکاری یه فکری به ذهنم رسیده بود که هرجوری شده شما رو توی فعالیت های مدرسه شرکت بدم. توی فکر انجام یه تئاتر بودم . با مامان دوستت فاطمه درموردش حرف زدم. اونم گفت که بریم و با معاون پرورشی این موضوع و مطرح کنیم . منم سریع ماشین و روشن کردم و مامان دوستت و سوار کردیم و راهی مدرسه شدیم. وقتی موضوع و با معاون پرورشی تون خانم روستا مطرح کردیم از اون استقبال کرد. همون روز نمایشنامه شو نوشتم و به مامان دو تا از دوستان فاطمه و ستایش زنگ زدم و بهشون گفتم. اونا هم قبول کردند که توی این نمایش باشند. فاطمه نقش  دختر ، ستایش نقش مادر و شما هم نقش درخت . علت اینکه به شما نقش درخت و دادم اول این بود که اون روز، درختکاری بود و ...
26 اسفند 1396

مقام آوردن در مسابقه نقاشی

سلام نازدار خونم ، امروز وسط خونه تکونی یه چیزی بهم میگفت که باید حتما بیام و از اتفاق های خوش امسال برای عزیزترینم بنویسم. تابستون امسال یه مسابقه برگزار شد با موضوع نقاشی امام رضا که این نقاشی از طرف حرم امام رضا در تمام کتابخونه های کشوربرگزار میشد. شما هم تصمیم گرفتی که توی این مسابقه شرکت کنی و با دستهای کوچولوت نقاشی کشیدی. پاییز امسال متوجه شدیم که شما جزو پنج نفر برتر شهرستان توی این مسابقه انتخاب شدید و زمستان امسال دعوتمون کردند کتابخونه و هدیه ی شما رو بهتون دادند. مبارکت باشه عزیزم. بهت افتخار میکنم... ...
26 اسفند 1396

افتادن اولین دندان شیری

گل دختر نازم ، امشب ساعت هشت و سی دقیقه گریه کنون اومدی سمت من . دیدم که دندونت که لق بود حالا خون اومده .  یه کمی هول شده بودم . خداروشکر خونه مادرجون بودیم. از مادرجون خواستم که دندونت و بکشه . مادر جون هم که خیلی وارد هست سریع کشید دندونت و . تمام جمع از این اتفاق خیلی خوشحال بودیم اما خودت یه کوچولو ترسیده بودی ولی خیلی زود آروم شدی. به این ترتیب اولین دندون شیریت کنده شد... ...
7 آبان 1396

خاطرات نگفته...

دختر عزیزتر از جونم سلام. خیلی از خاطراتت و نگفتم که اینبار بیشتر بخاطر شیطنت خودتون بود . چون شما و داداشی و پسر عمه طاها انقدر با کامپیوتر خرابکاری کردید که مادربرد کامپیوتر سوخت و من مدت طولانی از محیط وبلاگ دور بودم. اما خدا رو شکر با تلاش های بی وقفه دایی حسین یه مادربرد جدید نصب شد و اطلاعات کامپیوتر پاک نشد. خاطراتم از این روزهایی که ننوشتم خیلی زیاده اما اگر بخوام بنویسم ممکنه شما و داداشی وقتی بیدار شدید اجازه ی تایپ کردن ندید پس مختصر و مفید گزارش میدم: جشن عید 1396 در پیش دبستانی رسالت         شرکت در جشنواره قرآنی در شهرستان و آوردن رتبه ممتاز ...
3 شهريور 1396