نازنینم ...
نازنین نازنینم ، این روزها که میگذرد ، نگاهت که میکنم ، درذهنم تداعی روزهای کودکیم میشود آن زمان که آرزوی دخترکی را در زندگیم داشتم که همدمم باشد. سالها گذشت . دخترکانی در زندگیم آمدند و رفتند اما هرگاه خود را میدیدم تنها بودم ... تنها ی تنها. هر آنکه میخواست باشد زمانه او را ازمن میگرفت و هر آنکه زمانه در زندگیم می آورد نمیخواست که باشد... در پایان تمام این دوست داشتن ها تنها یک چیز سهم من بود... ( اشک حسرت). نمیدانستم حکمت چیست تنها اشک میریختم و حسرت میخوردم. یک روز صدایم رسید به آسمانها و خدا هدیه ای زیبا برایم آورد. آرزویم به زیبا ترین صورت برآورده شد. و تو به دنیای من آمدی و شدی تمام زندگیم. ...
نویسنده :
زهره
16:56
فرهنگ لغات نازنین زهرا
بابا: بابا ، بابایی مامان : ماما، مامانی پدر بزرگها و تمام مردهای میان سال: آقا عمه : عمه عمو : عم دایی: دادا ، دادایی ( گاهی اوقات هم همون دایی) خاله : آله آب: آبه غذا : به به بیسکویت : آنه شانه و برس: به به پسر عمه طاها : طاطا ، دایی ، علی آگا پا ، جوراب ، کفش و تمام مسائل مربوط به پا : پا نی نی : ننه هندوانه : هنه انگور : انه گربه : گبه ، بعبعی گوسفند : بعبعی عمه سمیه : ممیه عمه سمانه : ممانه عمو سجاد ( شوهر عمه زینب): دجاد این روزها وقتی هم که صدامون میکنه و میخواد یه چیزی بهمون بگه اکثرا میگه : مامان... آبادابودوباااااا ...
نویسنده :
زهره
17:50
راه و رسم مهمانی رفتن با کودکان
سلام دوستای گل نازنین زهرا ، این روزها دغدغه ی بزرگی دارم که یه مطلب جالب توی اینترنت پیدا کردم که احساس میکنم خیلی میتونه کمکم کنه. واستون میذارم که شما هم استفاده کنید. به زودی با عکسهای جدیدی از نازنین زهرای کوچولوم میام... . . . تمام هفته به مهمانی پنجشنبه شب فکر می کردم. بچه داری، کار خانه، کار بیرون، واقعا خسته شده بودم و چند ساعتی خوشگذرانی با دوستان برایم اتفاق خوشایندی بود... روز قبل از مهمانی، به همسرم پیشنهاد دادم پسر ۱۸ماهه مان را به مادرم بسپاریم اما او قبول نکرد و اصرار داشت کودک را همراهمان ببریم تا دوستانمان او را ببینند، اما مهمانی پنجشنبه برایم به خوبی نگذشت. مدام مجبور بودم به پسرم بگویم د...
نویسنده :
زهره
16:16
گزارش مسافرت
سلام دختر خوشکلم ، بالاخره تونستیم بعد از یک سال از تاریخ تولدت ببریمت مسافرت و خارج از استان فارس هم نشونت بدیم. مسافرت خیلی خوبی بود بخصوص واسه من که بعد از 5 سال دوباره شهرم و تونستم ببینم و برای بابا سعید که اولین بار زیارت حضرت معصومه و مسجد مقدس جمکران رفت . تو هم بعد از مسافرت خیلی اجتماعی تر شدی. این هم عکسهای زیارت دختر نازم : ************************************* توی مسافرت خیلی ازت راضی بودم واقعا نهایت همکاری و باهامون میکردی. فقط دو سه بار شیطونی کردی اولین شیطنتت این بود که وقتی رفتیم خونه دایی داوود چند لحظه بعد از ورودمون تسبیحشون و پاره کردی و با هزار بدبختی دونه های تسبیح و از دهنت درآوردیم. دوم...
نویسنده :
زهره
9:40
تولدت مبارک
یک سال گذشت و نام مقدس مادر به من داده شد و هنوز باورم نمیشه که خدا گل به این قشنگی و بهمون هدیه داده. امروز روز توست روزی که باید بخاطرش هزار بار و هزار سال پیش خدا سجده ی شکر به جا بیاریم. امروز تو وارد دنیای ما شدی. دنیایی که باید تا آخر عمرت باهاش کنار بیای. یا بجنگی با سرنوشتت یا بسازی. نمیدونم قراره چجوری توی این دنیا باشی؟ بزرگ که بشی چجور آدمی توی این دنیا میشی؟ اما هر چی هستی و هرچی باشی بدون همیشه یه تکیه گاه محکم ، یه عاشق واقعی هست که برای خوشبختیت همیشه پیش خدا دعا میکنه. میخوام درمورد این یه سال بشینم و باهات حرف بزنم:ِ شب اول تولدت از شدت خوشحالی با وجود اینکه از چند شب قبل درست نخوابیده بودم...
نویسنده :
زهره
17:39
روز پدر به بهترین بابای دنیا مبارک
روز پدر به تمام پدرهای دنیا بخصوص اونهایی که امسال اولین سالیه که بابا هستند مبارک. این عکس مربوط به دو ماه پیش نازنین زهراست که خودش وقتی باباش دراز کشیده بود اومد و سرش وگذاشت روی سر باباش و خوابید. به نظر من نهایت عشق پدری و میشه توی این عکس دید. لطفا برای شادی روح پدرهایی که امسال پیشمون نیستند مثل پدربزرگ عزیزم که توی این روز کمبودش و بیشتر از همیشه احساس میکنم یه صلوات بفرستید. ...
نویسنده :
زهره
17:00
نه ماهگی
نه ماه از حضورت بین ما میگذره و هر روز بیشتر از قبل عاشقت میشیم. گاهی احساس میکنم هیچ کس مثل من و پدرت عاشق دخترش نیست. پارسال اینجور موقع ها روزهای سخت بارداری و میگذروندم و دکتر ها میگفتند احتمالا هفت ماهه دنیا میای. اما من با نظرشون مبارزه کردم و با کمک تو نه ماه و کامل گذروندیم. پارسال این روزها هر روز کارم شده بود به رویای تو فکر کردن و گاهی نا امید شدن و التماس خدا کردن برای اینکه تو سالم بیای پیشم. به اون روزها که فکر میکنم شیطنت های این روزهات برام شیرین تر از هر لحظه میشه. خدا رو شکر که اون روزها به خیر و خوشی گذشت . میخوام از این روزهات بگم تقریبا تمام حرف هارو میتونی ادا کنی اما کلمات محدودی میگی: مامان ، بابا ، آقا ، عمه ، د...
نویسنده :
زهره
19:15
بهترین بهار با تو...
باز هم با کلی تاخیر اومدم. اول از همه عید همتون مبارک و امیدوارم امسال همون سالی باشه که قراره تموم آرزوهای خوشمون برآورده بشه. روزها داره میگذره و پاره ی تنمون هر روز بیشتر توی دلمون جا میگیره حالا دیگه شده تمام زندگی من و بابا سعید. پارسال اینجور موقع ها خونه سوت و کور بود و تقریبا هر روز بخاطر شرایط سخت بارداریم روز سخت و تلخی بود اما این روزها که میوه ی عشقمون همیشه کنارمه گاهی احساس میکنم که رویا میبینم و از خدا میخوام حتی اگر خوابم هیچوقت از این خواب شیرین بیدار نشم. نازنین عزیزمون بابا ، به به ، بووه ، ده ده ، آبه میگه . اما سینه خیزش بصورت دنده عقبه!!!! فوق العاده هم کنجکاو. بهترین هدی...
نویسنده :
زهره
17:28