نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

نازنین زهرای ما

با دوماه تاخیر

بالاخره بعد از دو ماه تونستم آپ بشم. دلم واسه وبلاگ تنگ شده بود. تو این مدت اتفاقای مختلفی باعث شد که نتونم آپ کنم اولین و مهم ترین علتش فوت پدر بزرگم بود که  واقعا غم بزرگی و به دل هممون وارد کرد . روزهای تولد نازنین زهرا  پدر بزرگم زمین گیر شد بیچاره مامانم یه پاش پیش من بود یه پاش پیش پدر بزرگم. روزهای سختی بود 5 روز بعد از تولد نازنین زهرا من و دخترم رفتیم پیش پدر بزرگم  وقتی نازنین زهرا رو دید خیلی ذوقش میکرد با وجود اینکه مریض بود بهم میگفت بیدارش کنم تا در گوشش اذون بگه. اما هیچوقت نشد . چندین بار پیش میومد که میرفتیم پیشش با وجود اینکه خواب بود با لبخند بیدار میشد تا نازنین زهرا رو ببینه. اما متاسفانه از پیشمون پر کشی...
19 آذر 1390

چرا نازنین زهرا؟

یکی از دوستان عزیزم ( سایه سپید ) پرسید که چرا نازنین زهرا؟ این باعث نوشتن این پست شد. آخه ما همه اسمی مد نظر داشتیم غیر از نازنین زهرا ١. اردیبهشت پارسال بدون اینکه به فکر بچه دار شدن باشیم خواب یه دختر ناز و دوست داشتنی و دیدم که صداش کردم : مامان ، زهرا بیا پیشم. از همون موقع به فکر بچه دار شدن افتادم اونم یه دختر آخه من تنها دختر خونه هستم و دوست داشتم اسمش زهرا باشه. 2. من و باباسعید با هم سر اسم به تفاهم نمیرسیدیم. بین اسم های ثنا ، یسنا ، بهار ، هستی ، نازنین ، زهرا ، سنا مونده بودیم اسم هارو بین قرآن گذاشتیم تو لحظه ی آخر بابا سعید گفت اسم نازنین و زهرا را کنار هم بگذاریم هر دومون دورکعت نماز خوندیم صلوات فرستادیم و باب...
9 آبان 1390

دو ماهگی

دو ماه گذشت . . . و حالا تو چراغ خونه ی ما وارد ماه سه  میشی . یک ماهی که گذشت از یک ماه قبلش شیرین تر بود چون تو چشمای من و پدرت نگاه میکردی و میخندیدی  ، وقتی باهات حرف میزدیم با لحن خاصی اقو اقو  میکردی . کاش میدونستی چقدر با این کارات خستگی و دلتنگی های من و بابات و از دلمون بیرون میکنی. اینجا همه چیز با وجود تو خوبه . تنها چیزی که من و بخصوص بابات و غمگین میکنه مریضیه پدربزرگته امیدوارم خدا به پاکی قلب کوچیک تو شفاش بده و برای همیشه رخت این مریضی از وجودش کنده بشه. عزیزترین عزیزترینم امروز روز واکسنت بود قبل از اینکه آمپولش و بزنند برای پرستار اونقدر خندیدی که دلش نیومد بهت اون لحظه بزنه. چند لحظه صبر کرد&nbs...
22 مهر 1390

یک ماهگی

بالاخره نازنین زهرای گل ما یک ماهه شد. یک ماه گذشت یک ماه سخت اما واقعا شیرین. دختر عزیز دردونم توی این یک ماه تمام بی خوابی ها ، بی قراری ها و گریه کردنات برای من و پدرت از عسل هم شیرین تر بود عاشقانه دوستت داریم. این هم گزارشی از این یک ماه: بالاخره یه لباس مهمونی اندازش شد   اولین تفریح خانوادگی ما سه نفر   اولین پیاده روی سه نفره:     روزی که دقیقا یک ماهه شد     ...
22 شهريور 1390

عکسهای بیشتر نازنین زهرا

سلام این دفعه میخوام عکس های بیشتری از نازنین زهرای گلمون و واستون بذارم: اینجا چند دقیقه بیشتر از تولدش نگذشته آوردنش بیرون نشون باباش بدند .     گل نازمون اینجا تو خواب میخنده.    اینجا هم تحت فشاره ( درحال زور زدن) ...
11 شهريور 1390

تاریخ تولد

راستی یادم رفت روز تولد نازنین زهرای گلمون و بگم: 21 مرداد 1390 11 رمضان ساعت 14:50  
8 شهريور 1390

خدایا شکرت

  بالاخره بعد از این همه سختی میوه ی زندگیمون ، غنچه ی عشقمون  : « دخترمون نازنین زهرا » دنیا اومد. ...
8 شهريور 1390

روزهای آخر

دیگه یواش یواش داریم به روزهای آخر نزدیک میشیم . من ، همسرم سعید و دختر گلمون همچنان بیقرار این اتفاق قشنگ توی زندگیمون هستیم. چند روز پیش آخرین سونوگرافی ماه نهم هم رفتیم. بابا سعید تونست نینی رو صحیح و سالم ببینه. چشمهاش ، لبهاش ، دستاش ، پاهاش . توی نگاهش اشک شوق بود که بهش اجازه لغزیدن نمیداد و توی چهرش لبخند شوقی که برای من خیلی جدید بود. چهرش واقعا مثل یه پدر مهربون بود. واقعا واسه دخترم خوشحالم که همچین پدر عاشقی داره. دیگه همه چیز واسه تولد دختر کوچولون آماده هست و هر لحظه انتظار اومدنش و میکشیم تا اون روزی که توی تقدیر هر سه مون برای این اتفاق قشنگ معین شده. خیلی دلم میخواد توی آخرین دقایق نزدیک به زایمان بیام و بنویسم. اما ممکنه د...
10 مرداد 1390