نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

نازنین زهرای ما

بدون عنوان

نازنینم از دیروز تا حالا ندیدمت... پریروز به داداشی واکسن زدیم از دیروز صبح مریض شده بخاطر اینکه تو ازش ویروس نگیری بابایی تو رو برد خونه مامان جون. نمیدونی چقدر دوری تو سخته. توی گلوم احساس خفگی میکنم. دیشب چندین بار از خواب بیدار شدم و فکر میکردم تو هستی اما وقتی جای خالی تو میدیدم اشک میریختم و دوباره میخوابیدم به امید اینکه وقتی چشمامو باز کنم ببینمت. دیشب خیلی شب سختی بود اما.. اما من بخاطر تو و داداشی صبر میکنم همین ...
14 دی 1394

چهار سال و چهار ماهگیت مبارک

نازنین زهرای ما دیروز چهار سال و چهار ماهه شد. ما هم بخاطر اینکه یه کمی شادش کنیم و چون شروع ماه ربیع الاول بود تصمیم گرفتیم توی خونه واسه نازنین زهرا جونم جشن بگیریم. داداشی هم حسابی خوشحال بود و شادی میکرد یه دفعه شیطونی ها ی داداشی داشت گل میکرد و یه فکرایی داشت به سرش میومد دیگه هر چی شمع روشن میکردیم بلافاصله داداشی خاموش میکرد داداشی و از صفحه حذف کردیم اما دیدیم نازنین خانم هم داره شیطونی میکنه و دستش داره میره بطرف کیک نازنین خانم بدون اینکه به روی خودش بیاره کیک میخورد ما هم الکی مثلا نمیفهمیم خلاصه که جشن و پایکوبی و قطع کردیم و گفتیم نا...
22 آذر 1394

روزهای سخت

دخترکوچولوی من .... 22 آبان یه دفعه حال داداشی بد شد و روزهای سخت ما شروع شد. تو 6 روز از من دور بودی و خدا میدونه که هر لحظه دوری از تو هزار سال میگذشت. از بیقراری هات میشنیدم و میسوختم.... بعد از شش روز تقریبا یک روز در میون تو میومدی پیشم بیمارستان . بعد از 9 روز که داداشی مرخص شد ما برگشتیم خونه . تو همچنان بیقرار بودی و از من توجه میخواستی اما حال داداشی بد بود و مجبور بودم دائم بغلش کنم. بعد از دو روز دوباره داداشی حالش بد شد و بستری شد. بعد از 6 روز مرخص شد خدارو شکر بهتر هم شد. الآن خدارو شکر خیلی بهتره و خدا داداشی و دوباره به ما داد. اما تو همچنان بیقراری . دنبال بهانه ای برای اشک ریختن. من همش دوست دار...
17 آذر 1394

بازم اومدم

سلام مامانی خوبی؟؟ این مدت که نبودم اصلا عذرم موجه نبود. بابایی واسم گوشی خرید منم بی جنبه همش سرم توی گوشیم بود اما در عوض جبران میکنم عکسهایی که از اون موقع تاحالا نگذاشته بودم میگذارم: گردشهای تابستانه:  استهبان دایی داود هم پدر شد اسمتون توی شبکه هدهد پخش شد حالا دیگه مشهور شدید اوقات فراغت در کتابخانه : نقاشی زیبای تو: اولین روزمهد کودک اولین لباس فرم و و اینکه بدون قلبم همیشه برای تو و داداشی میتپه ...
17 آبان 1394

توبهترینی

امروز فرشته ی مهربون به خانم معلمت یه جایزه داده بود که بهت بدند. چون خانم معلمت میگه که از همه توی کلاس بهتری میگه چند جلسه هست که داره سوره ی قدر و یاد بچه های کلاس میده تو همون جلسه ی اول کامل یاد گرفتی اما بچه های دیگه هنوز نتونستند کامل یاد بگیرند. نمیدونی چه کیفی میده اینجور مواقع انگار دارم روی ابرها راه میرم. ازت ممنونم که بهترینی  
2 شهريور 1394

روزهای تولد

سلام گل نازم تولدت مبارک روز دختر مبارک توی این عکس نازنین زهرای ما دقیقا 4 ساله شد.1394/5/21 ساعت 50 : 14 واسه روز تولدت خیلی برنامه ها ریخته بودیم. رفتیم کلی بادکنک خریدیم و باد کردیم که کلیش ترکید فقط همین قدرش موند: قرار شد که مهمونی مخصوص من و تو و بابایی و داداشی باشه بعد بریم بچه های توی کوچه هم صدا کنیم بیاند برقصند و شادی کنند کلی هم کیک و سمبوسه بهشون بدیم. بابایی که ظهر رفت سر کار اون روز عصر هیچ بچه ای هم توی کوچه نبود گفتیم اشکال نداره خودمون حسابی بازی و شادی میکنیم. که دوستام زنگ زدند گفتند میایم خونتون من و تو هم خوشحال که بالاخره دو سه تا مهمون داریم. اما... ...
27 مرداد 1394

روزهای تولد

سلام عزیزترین سوغاتی خدا گل نازم یواش یواش به روزهای تولدت نزدیک میشیم داری یواش یواش بزرگ میشی ها. دختر گلم امسال بخاطر اینکه همه ( البته بجز دایی علی و دایی داود که اینجا زندگی نمیکنند) توی تولدت باشند تولدت و 15 مرداد جشن بگیریم البته نگران نباش روز اصلی تولدت هم واست برنامه ها داریم تولدت خیلی خاص بود مجبور بودیم بخاطر مامان جون که تازه عمل کرده و نمیتونست از پله های خونمون بره بالا توی پارک تولدت و بگیریم. آروم آروم دست میزدیم که بقیه خونواده ها که توی پارک بودند نفهمند هرچند که همه مشغول نگاه کردن به ما ها بودند. ما ها هم کلی خجالت کشیدیم و خندیدیم اینم عکسهای تولدت البته چون پارک خیلی تاریک بود بیشتر از ...
18 مرداد 1394

سلام

هرچی به روز تولد 4 سالگیت نزدیکتر میشیم پیشرفتت داره بهتر میشه. بالاخره تونستی سلام کنی به همه. همیشه فقط به پدربزرگ و مادر بزرگها و عمه ها و دایی ها سلام میکردی توی جمع ساکت بودی با هیشکی هم حرف نمیزدی. امروز بالاخره با تلاشهای بسیار تونستی با خجالت خودت مبارزه کنی و اجتماعی بشی. عزیزم دلم میخواد یک انسان اجتماعی موفق باشی و محکم . توی این راه هرکاری بتونم واست انجام میدم. دوستت دارم   ...
4 مرداد 1394